شهید حجت موسی نژاد در سال 1346 در خانواده ای مذهبی متولد شد. از همان کودکی صبور،خوشرو و خوش اخلاق بود. همه واجبات و بسیاری از مستحبات را بطور پنهانی انجام می داد و...... 

در مراسم مذهبی و راهپیمایی و نماز جمعه شرکت می کرد و در بسیج مسجد فعال بود.

در اوایل انقلاب مادر شهید موسی نژاد به علّت خردسالی فرزند ، او را از شرکت در راهپیمایی معروف تاسوعا و عاشورا منع می کند، اما او با یک حالت خاصی به مادر عرض می کند که: «اگر مرا منع کنی فردای قیامت نمی توانی جواب فاطمه زهرا (س) را بدهی». براستی او از هر جهت نمونه بود. بعد از شروع جنگ چندین مرحله به جبهه اعزام شد و عاقبت در عملیات بدر به سال 1363 و در جزیره مجنون به آرزوی خود رسید و در گلزار شهدای لویزان تهران پیکر پاکش به خاک سپرده شد، تا زیارتگاه عاشقان و عارفان طریق دوست شود.

 

شهید حجت موسی نژاد و شهید سید مهدی طباطبایی و شهید هادی عباسی برای هم دوستانی صمیمی بودند که باهم پیمان شهادت بسته بودند و عاقبت هر سه بر سر پیمان خود ایستادند. آنچه در ادامه می خوانید قطعه شعری است که از ایشان به یادگار مانده است.

قطعه شعری از شهید

بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم

یاریم کن تا براهت در دل سنگر بمیرم

دوست دارم در میان آتش و خون وگلوله

دور از کاشانه و از خواهر و مادر بمیرم

دوست دارم خاک ایران را زدشمن پاک سازم

در ره اسلام و آزادی این کشور بمیرم

دوست دارم نیمه شب با نعره الله اکبر

دشمنان سرکوب سازم چون علی اکبر بمیرم

دوست دارم تا شوم قربانی راه خمینی

همچنان پروانه در جانم فتد آذر بمیرم

دوست دارم همچو باران برتنم خمپاره بارد

پیکرم گردد بمانند گل پرپر بمیرم

دوست دارم نام رهبر را به خون خود نویسم

دیده ام باشد به نام نامی رهبر بمیرم

دوست دارم لاله گون گردد لباس پاسداری

آخر از خون تنم با جسم خون تر بمیرم

دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت

جرعه ای نوشم ز دست ساقی کوثر بمیرم

دوست دارم چهره مهدی زهرا را ببینم

در دم مردن سر زانوی آن اختر بمیرم

دوست دارم دفتری از شعر خود سازم مهیا

پس به خون خود کنم امضاء آن دفتر بمیرم

گر پذیرد سرورم آن حجت صاحب زمان (عج)

حق بود تادر رکاب نائبش بی سر بمیرم